خبر آمد خبری در راه است...
خبر آمد خبری در راه است... خبر آمد خبری در راه است... حدودا 7 ماه پیش بود , با با گفتن برا آبان ماه یه کاروان دارن راه می ندازن به سمت کربلا.. همسر گرام بنده هم با استقبال فراوان حاضری زدن که بله ما هم می یایم حتما... گذشت و شهریور شد. بابا, اولین نفر رو به ما : داریم اسم نویسی میکنیم اگه می خواین اسمتون رو بنویسم. آقای همسر: به سه دلیل نمی تونیم بریم... من: من که حسابی دلم گرفته بود از 6 ماه پیش به خودم وعده وعیدها داده بودم, حسابی ناراحت شدم و دلشکسته. با زری توی اتاق بودم که یهو از دهنش در رفت دارن با هیئت آقای فلانی می رن کربلاو اختیار نام نویسی چندین نفر رو هم دارن... من: مشعوف و خوشحال ولی هیئته و با بچه سخت...