اندر احوالات دختری ها
از اعجاب سخن..
کیسو کمن..........گیسو کمند
کاجّو..........چاقو
سه ساله..........گوساله(داشتم اسم بچه ی حیوونا رو براشون می گفتم رسیدم به گاو.هستی خانم گوساله رو دوساله شنیده بود و زمان جواب دادن به منع به بچه گاو میگه سه ساله)
مُف..........ناف ( هستی خوشحاله خوش حال اومده میگه مامان مامان دست کردم تو مُفم...
من:چیکار کردی؟ برگشتم و نگاهش می کنم میبینم دست کرده تو نافش و خوشحاله. حالا هر چی بنده می خوام این کلمه صغیر رو از دهن مبارک هستی خانم بندازم تا تو جمع آبرو ریزی راه نندازه نمی شه که نمی شه و معتقده که حفره وسط شکمش اسمش مُفه و ناف نسیت)
موجِلی..........کارتون تام وجری(به هستی میگم چرا به این کارتون می گی مو جِلی؟ میگه موجلیه دیگه, من موشه رو دوست دارم....
میگم خوب موشه اسمش جری یه , میگه نه اسمش موجلی یه, تام رو دوست ندارم.
دختر ناز گل ما, تام وجری رو این گونه برای خودش طول و تفسیر کرده و اسم موشه رو گذاشته موجِلی
بنده هم طول و تقسیر ریحانه و هستی رو براش توضیح دادم و با بدبختی فهموندم و دخترکم فهمید که شخصیت اون کارتون جری هست نه موجلی و از اون جایی که بسیار شیرین می گفت و خیلی همه استقبال کردن , برای ما هنوز هم موجلیه. ولی هستی درست تر از ما بیان میکنه ومیگه آخ جون تام و جلی شروع شد, بعد من میام میگم اِ موجلی داره!!!
.
یه وسیله از روی تخت افتاده رو پای هستی ,من خیلی ناراحت شدم ,کلی ابراز ناراحتی کردم که آخی دخترم و چی وچی ،هستی هم از شدت درد, پاش رو آورده بالا, در حالی که تو بغل من نشسته می گه نگا مامان گرمز(قرمز) شده پام. من هم دوباره ابراز ناراحتی کردم, هستی یه چند ثانیه آروم شدو بعد سرش رو بالا آورد و گفت؛ مامان نگا گرمز( قرمز)شده, من گرمز کیلی دوس دالم...
دخترکم خیلی ماهی که در شرایط درد هم من رو دلداری می دی...
ریحانه داره بالانس می زنه، یعنی داره سعی می کنه بالانس بزنه , هستس هی می ره تو دست و پاش، میگه نوبت منه یه کاره خنناک (خطرناک,) انجام بدم. بماند که صدای خنده و قهقه شون همه اتاق رو برداشته و من هم تبدیل شدم به تشک قلعه بادی و توسط هستی جون آبلمو شدم...
ریحانه رو راضی کردم اجازه بده هستی یه لحظه (کاره خنناک) کارخطرناک انجام بده. ریحانه خانم هم با لبخند اومد این سمت. هستی رفته سر جای ریحانه و میگه: ده بیست سی چل... دستش رو روی ریحانه ثابت کرده و با هیجان میگه: یحانه نوبت توه کار خنناک(خطرناک) کنی ... .
«اااااا هستی خانم پس این همه مزاحمت برا بالانس آبجیت واسه چی بود؟»
تو سالن جلوی تلویزیون نشسته بودیم و چای بیستکویت می خوریم. یهو هستی من رو صدا زد؛
هستی:مامااااان
من:بله عزیزم
هستی:دستم گیل(گیر) کرده.
از نوای غیر محسوسی که توی کلامش بود فهمیدم مظلومیتش زده بالا و ...
مثه گلوله پریدم تو اتاق و نجاتش دادم.و هستی با چهره ای درد کشیده...
بعله هستی خانم که رفته بود سر کشو, دستش مونده بود لای کشو و لا تا کام جیک نزده بود, طفلی روی چهار تا انگشتش یه خط سیاه افتاده بود, حالا مثل یه خرگوش تو بغل من کز کرده بود. و من اینقدر ذوق این رفتارش رو کردم که ناز گلم یادش رفت دستاش درد می کنه و خوشحال رفت با ریحانه بازی...
والبته ریحانه هم که شاهد ماجرا بود ناخواسته از فتار خواهرش الگو گرفته بود, فردای اون روز بعد از عمری به پیشنهاد مامان جون ماشین رو گذاشتیم و با اتوبوس رفتیم بیرون, تا بچه های اتوبوس ندیده من کمی لذت ببرن. بماند که ریحانه میله های اتوبوس رو با میله های شهر بازی اشتباه گرفته بود و کل مسیر مامان جون رو حرس داد از استرس افتادن.
یه جا هم که تصمیم گرفت بشینه و دستش رو به میله جلو بگیره و خانم شه, در اتوبوس باز شد نشست رو دست ریحانه, در واقع در هر بار که باز می شد می چسبید به میله پشت در...
بله دست دیحانه زیر واشر در مونده بود و با الگویی که از خواهر کوچکترش گرفته بود چیک نزد و با چشم های پر شده از اشک بر گشت به من گفت مامان دستام گیر کرده. من هم طی یک عملیات ضربتی دخترکم رو نجات دادم و کلی نازش رو کشیدم و تحسینش کردم که جیغ جیغ راه ننداخته...
ولی طفلی خیلی دردش گرفته بود...
بله این بود ماجرای الکو گیری دو خواهر